۱ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

 ۸۹ به اینجا آمدم. دقیق‌ترش می‌شود ۲۲ شهریور ۸۹. تهران برای من که حداکثر جمعیت شهر محل سکونت‌ ام به ۲۰ هزار نمی‌رسید پدیده‌ای غریب بود. شریف پدیده‌ای غریب‌تر و هیجان انگیزتر. 

حالا این سفر ۹ ساله در قسمت سوم از این تریلوژی به قسمت آخرش نزدیک شده است‌. درست همین‌جا، پشت درب اتاق FM4417 مدیریت.
فارغ ازینکه نتیجه این دیدار چه شود. شریف برای من تمام شده است. من دیگر نسبتی با این دانشگاه نداشتم. دکتری یه دوره‌ی اغما بود که جز زندگی نباتی شور دیگری نداشت. شریف فقط روزگار کارشناسی بود/است. روزگار ۲۲ سالگی و هیجان و شور کار فوق برنامه. هیجان کشف دنیای پیرامون. شریف فقط خاطرات تلخ و شیرین طرشت ۳ بود. شریف آن روزی که چمدانم از زیر تخت اتاق ۴۱۵ بیرون کشیده شد و مرا ساکن شادمان و ۶واحدی و مصلی کرد تمام شده بود.

در دنیای سینما کمتر فیلمی سراغم که سه‌گانه باشد و قسمت آخرش جز یک سرهم کنی بی خاصیت چیزی نباشد. سه‌گانه حضور من در این دانشگاه هم همین بود. اولی رشد دومی توسعه و سومی اغما، منقوص!

راستش بر خلاف انتظار از آنچه دارد اتفاق می‌‌افتد ناراحت نیستم. ملامتی نیست. شاید این دوره مثل پل گیشا لازم بود که تمام شود. شاید از ابتدا هم نباید اینقدر به طول می‌کشید. شاید لازم بود کسی شیشه‌های سینما را بشکند تا کارگردان بفهمد دیگر مخاطبی ندارد. من در میان این دانشگاه که آخرین کسی که با او رفاقت داشتم امریه‌اش هم تمام شده چه نسبتی دارم؟ با این جماعت من بیگانه ام/ یا انها با من.
دیروز در شرکت چند چشمه از ابعاد دیگر وجودم آمدم و همه تعجب کردند که تو مگر این طور بودن را هم بلدی؟ می‌دانی... هنوز نمی‌دانند من چه تعداد مرتضا را خاموش کرده ام.درست است که آدم‌ها یکهو عوض نمی‌شوند. من هر چندسال دست می‌برم توی تنظیماتم بخش‌های اضافی را خاموش میکنم. اگرچه فرآیند زمان‌بری است ولی جلوی پرده این طور به نظر می‌رسد که تغییرات یکهو اتفاق می‌افتد.
حالا دارم دست می‌برم توی خودم. من نه دیگر بیدلیسم هستم و نه منقوص. چیزی جدید که وقتی ساخته شد صدایش می‌آید. اینجا پایان منقوص است. تمت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۱:۰۰