آشفتگی
روزها و شبهایم بهم ریخته است، دارم به دور خودم می چرخم بی آنکه بدانم در پایان این رقص چه چیزی قرار است گیرم بیاید. رفتم مصاحبه یک شرکت Honeywell خوش گذشت چون که استرس نداشتم و عملکرد به طرز عجیبی بالا رفته بود. دو روز بعد هم با مدیرعاملش که هلندی بود صحبت کردم. تجربه جالبی بود حقیقتا!
امروز پیشنهاد کاری اش را برایم فرستاد، با یک مبلغ خیلی بالا برای حقوق! خوشحال شدم اول طبعا بعد اما وقتی یادم آمد که سدّ سربازی جلو راهم هست فهمیدم که جز سودایی بی خود نیست. حالا همه دارند از اطراف میگوند خر نشوی و بروی پی دکتری کانادا و بشین کارسربازیت را حل کن.
کارهای خروج از کشور هم به طرز عجیبی گره خورده، شاید هم گره نخورده است و این من هستم که گره خورده ام. یک روز میرم پی گرفتن برگه سبز و واکسن سربازی یک روز دیگر دنبال معافیت تحصیلی از وزارت علوم! همینطور میچرخم! زودتر باید از تجارت صنعت استعفاء بدهم و بیایم بیرون. شاید توی رودربایستی گیر کرده ام. نمیدانم لابد همین است!
مسیری که 25 اردیبهشت شروع کردم هم در یک کام بک تاریخی وارد فاز جدیدی شد. باید زودتر بروم خانواده را حضوری ببینم. حضوری کلا خیلی از چیزهای راحت تر است هرچند من خیلی موفق نیستم. ( البته اگر مصاحبه های کاری را حذف کنید) واقعا نمیدانم در سه ماه آینده چه اتفاقی برایم رخ میدهد. فقط فقط و فقط دعایم خیرالامور است و بس. که ما «منقوص» ایم و بس
یا حق