ترمینال نوشت با طعم سربازی
در فرودگاه مهرآباد درحالی نشسته ام که بلیت در دستم است و نت بسیار محدودی گیرم آمده ( اون نیز حالا رهایم کرده)
میخواهم در مورد رفتار ما آدمها در محیطهای مختلف بگویم. صبح خیلی زود رفتم سازمان نظام وظیفه تهران ( میدان سپاه) سعی کردم زود برسم تا قبل از شروع به کار ساعت 7 شان آنجا باشم. همینطور هم شد ولی ازآنجایی که هیچ چیز به نظم نیست تا 7:30 خبری نبود. در سالی که دور تا دورش صندلی های بهم پیوسته بود نشستم با اینکه بیرون هوای بهتری داشت. دستگاهی بود برای گرفتن نوبت جایی برای نوبت خروج از کشور به چشمم نخورد. بقیه کسانی که آنجا بودند هم در دستشان کاغذ نوبتی پیدا نبود.
هرکسی که به سالن می امد نگاهی به دستگاه میکرد و نگاهی به باقی منتظرین که کاغذی در دست نداشتند پس از اندکی تامل بیخیالش میشد. جالب انکه مابقی همراه ان که روبروی دستگاه ایستاده بود و وسوسه نوبت گرفتن داشت مابقی منتظرین هم وسوسه میشدند. نگرانی ازینکه نکند چیزی را از دست بدهند.
تا اینکه پیرمردی بر این وسوسه غالب امد و نوبت گرفت. چشمهای بقیه برقی زد. زانوهایشان حالت حرکت رو به جلو به خودوگرفت که نشان میداد ترس از دست دادن چیزی انها را به حرکت در می اورد. چند نفری بلند شدند و از دستگاه نوبت گرفتند چند نفر رفتند و دیدند تنها چند گزینه اش کار میکند و مثلا درخواست خروج از کشور را که بزنی نوبت دهی انجام نمیشود.
مشاهده این سکانس ( عمداً می گویم سکانس) برایم جالب بود -فارغ ازین که آن احساس لختی برای حرکت را من هم داشتم حس میکردم- تقریبا این رفتار را در جاهای دیگری هم دیده ام، در زندگی روزمرّه، در دانشگاه شریف در خابگاه! لختی برای حرکت و اثر تجمعی این لختی وقتی تعداد افراد بیشتر و بیشتر میشود و ماموریت مهم آن کسی که خط شکن میشود و این لختی را حذف میکند.