منقوص

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ق.ظ

احوالات

بدترین چیز زندگی در تهران، بی نظمی است. هیچ چیز در زمان خودش نمی‌شود که انجام شود. از بعد ارشد و آشنایی با سبوحی همیشه سعی کردم به زمان حساس باشم. بی انصاف نباشم همه‌اش فقط سبوحی نبود. محیط کار هم بی اثر بود. یاد گرفتم که همه جا دانشگاه نیست که زمان قابل تغییر باشد یا اینکه زمان مصادف پول نباشد. محیط کار خشن است گاهاً، خاصه در مهندسی بنابر این دیگر دیر رسیدن و بی نظم بودن توجیهی ندارد.

دوستی را امروز بیش از یکساعت منتظر نگه داشتم. تجربه ای شد که هیچ‌گاه با کسی برای بعد از جلسه دندان پزشکی وقت دیدار مقرر نکنم. پزشک ها اصولاً اعتقادی به زمان ندارند. این دکتر نیز امروز از چشمم افتاد. آشنایی آمده و در رودربایستی کارش را انجام داده. و یکساعت تمام سایر وقت ها را به تاخیر انداخته. انصاف است؟ وقت سایرین مهم نیست؟ این سایرین به کسانی دیگر قول و قرار نداده اند برای وقتشان؟ خوشحال شدم که منشی عذرخواهی کرد. بعدتر اما این خوشحالی دیری نپایید. گفتم که برای بیمه تکمیلی گواهی میخواهم. گفت «به روی چشم حتی اگر خواستید بیشتر هم برایتان میزنیم» من چشمانم گرد شد! اینقدر واضح و مبرهن خلاف اخلاق و قانون؟ 

سبوحی حرف درستی میگفت.آدم ها از یک جایی به بعد «عادت» میکنند به رفتار غیرحرفه ای. کنار می آیند. برای همین است که جوانترها که تجربه تاریخی ندارند کمتر تن به این رفتارها میدهند. بعد که بحث منافع پیش بیایند آنها نیز اولین خبط را میکنند و همینطور دنباله دار. دیوار توجیه هم در سر جایش موجود است. 

با پدر صحبت می‌کنم درحالی که روی صندلی مترو منتظر ام. در دغدغه هایش می‌گوید. از اینکه فکر میکند من عقلم را کم‌تر این روزها به کار می‌بندم. راست می‌گوید. پدرها و مادرها همیشه راست می‌گویند. حداقل من را خوب می‌شناسند. دغدغه هایش را در عین احترام به اینکه آینده‌ام برایش مهم است نمیپذیرم. می‌خواستم بگویم پدر تو هم شدی مثل یکی از همین آدم‌های روزمرّه‌ای که من می‌شناسم. چرا؟ 
با خودم فکر میکنم من هم شاید همینم. شاید کمی شوآف‌ام بیشتر است؟ شاید من هم منفعت طلبم. مگر نمی‌گویند هرکسی زیاد که شعار میدهد خودش عکس آن انجام می‌دهد؟ من 6 ماه است ایثار و از خودگذشتگی تک تک فکر و حرف‌هایم را طعم جدید بخشیده. شاید اینها شعار است و حقیقت چیز دیگریست!

کار ما این است که پی آواز حقیقت بدویم؟ 
نمی‌دانم، دلگیرم باز بی جهت. شاید از خودم. می‌شود که توجه‌ای بنمایی؟ می‌شود که به خیرالامور بکشانی مرا؟



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

احوالات

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ق.ظ

بدترین چیز زندگی در تهران، بی نظمی است. هیچ چیز در زمان خودش نمی‌شود که انجام شود. از بعد ارشد و آشنایی با سبوحی همیشه سعی کردم به زمان حساس باشم. بی انصاف نباشم همه‌اش فقط سبوحی نبود. محیط کار هم بی اثر بود. یاد گرفتم که همه جا دانشگاه نیست که زمان قابل تغییر باشد یا اینکه زمان مصادف پول نباشد. محیط کار خشن است گاهاً، خاصه در مهندسی بنابر این دیگر دیر رسیدن و بی نظم بودن توجیهی ندارد.

دوستی را امروز بیش از یکساعت منتظر نگه داشتم. تجربه ای شد که هیچ‌گاه با کسی برای بعد از جلسه دندان پزشکی وقت دیدار مقرر نکنم. پزشک ها اصولاً اعتقادی به زمان ندارند. این دکتر نیز امروز از چشمم افتاد. آشنایی آمده و در رودربایستی کارش را انجام داده. و یکساعت تمام سایر وقت ها را به تاخیر انداخته. انصاف است؟ وقت سایرین مهم نیست؟ این سایرین به کسانی دیگر قول و قرار نداده اند برای وقتشان؟ خوشحال شدم که منشی عذرخواهی کرد. بعدتر اما این خوشحالی دیری نپایید. گفتم که برای بیمه تکمیلی گواهی میخواهم. گفت «به روی چشم حتی اگر خواستید بیشتر هم برایتان میزنیم» من چشمانم گرد شد! اینقدر واضح و مبرهن خلاف اخلاق و قانون؟ 

سبوحی حرف درستی میگفت.آدم ها از یک جایی به بعد «عادت» میکنند به رفتار غیرحرفه ای. کنار می آیند. برای همین است که جوانترها که تجربه تاریخی ندارند کمتر تن به این رفتارها میدهند. بعد که بحث منافع پیش بیایند آنها نیز اولین خبط را میکنند و همینطور دنباله دار. دیوار توجیه هم در سر جایش موجود است. 

با پدر صحبت می‌کنم درحالی که روی صندلی مترو منتظر ام. در دغدغه هایش می‌گوید. از اینکه فکر میکند من عقلم را کم‌تر این روزها به کار می‌بندم. راست می‌گوید. پدرها و مادرها همیشه راست می‌گویند. حداقل من را خوب می‌شناسند. دغدغه هایش را در عین احترام به اینکه آینده‌ام برایش مهم است نمیپذیرم. می‌خواستم بگویم پدر تو هم شدی مثل یکی از همین آدم‌های روزمرّه‌ای که من می‌شناسم. چرا؟ 
با خودم فکر میکنم من هم شاید همینم. شاید کمی شوآف‌ام بیشتر است؟ شاید من هم منفعت طلبم. مگر نمی‌گویند هرکسی زیاد که شعار میدهد خودش عکس آن انجام می‌دهد؟ من 6 ماه است ایثار و از خودگذشتگی تک تک فکر و حرف‌هایم را طعم جدید بخشیده. شاید اینها شعار است و حقیقت چیز دیگریست!

کار ما این است که پی آواز حقیقت بدویم؟ 
نمی‌دانم، دلگیرم باز بی جهت. شاید از خودم. می‌شود که توجه‌ای بنمایی؟ می‌شود که به خیرالامور بکشانی مرا؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۰

نظرات  (۱)

۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۱ مهندس رضا عباسی
خدا قوت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی