منقوص

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ب.ظ

چهار قطعه‌ی فالش

حمید اسم کانالش را گذاشته Thinking concise، موجز می‌‌نویسد و مختصر. به همان سبک همیشه وبلاگش. فکر که میکنم می‌بینم من هم جدیداً سبک نوشتن‌ام رنگ و بوی حبذا گرفته. جملات کوتاه و مختصر عین‌ ضربه‌های پیانو برای نواختن یک موسیقی دلنشین که شاید در کیس من یک موسیقی فالش باشد. فالشی در چهار قطعه.

*. حالا می‌خواهم چیزی بنویسم به نکته و بی حاشیه، هم برای اینکه در ذهن آشفته‌ام همه چیز چکیده شود هم اینکه هر وقت خواستم رجوع کنم به این موضوع، طبقه بندی شده یک گوشه ذهنم باشد. صبح سه‌شنبه خانم هادی گفت که قالب داری. آری دارم و به این قالب‌ها پافشاری میکنم نه از سر لجبازی از سر اینکه بخشی از شخصیت من است و اگر خلاف این عمل کنم می‌شود تناقض با خودم و این برایم گناهی نابخشودنی است نه به این معنا که هیچگاه مرتکب نشده‌ام، به این معنی که در موضوعات مهّم حاضر نیستم لحظه‌ای تخطی کنم. برادری توصیه می‌کرد که اینقدر در چهارچوب‌ها  جلو نرو. یکی دو پله‌ را هم دویدی اشکال ندارد. این تصویر من است؟ نخیر. نمی‌توانم.

*. در خلال صحبت‌‌هایم با دوست عزیزی، پرسیدم چرا اینقدر دل‌واپسی؟ گفت که چون آدم‌ها برایم مهم‌اند. هرچند احتمال وقوع اتفاق کم باشد، باز نگرانشان می‌شوم. ضرب احتمال وقوع حادثه در اهمیت آدم‌ها می‌شود میزان نگرانی ما. من امّا نگران اتفاق‌های روزمره نمی‌شوم. چون احتمال وقوعشان پایین است و نگرانی من هم در کاهش/ افزایش وقوع اتفاق اثری ندارد. در این موضوع خاص، من نمی‌توانم حرف‌های برادر عزیز را بپذیرم. نمی‌توانم آنطور که دلم می‌خواهم گام بردارم. چرا؟ چون شخص مقابل خیلی برایم مهّم است. خیلی بیشتر از خیلی. حتی در وقوع یک در اعدادی با صفرهای بالای 9 باز هم دلم نمی‌آید که به سبب حرف/ رفتار  «من» کسی دلگیر شود. کسی فکر و ذهنش مشغول باشد یا آینده مخدوش شود. حتی در رودربایستی «نه» گفتن قرار بگیرد. این شخصیت من است. تقریباً غیرقابل تغییر. من اینقدر در اثر گذاری بر زندگی دیگران محذور دارم که فکر والد شدن آزارم می‌دهد. تو بخوان حدیث مفصّل ازین مجمل.


*. وسواسم برای این مسیر به چه خاطر است؟ به خاصر همان اهمیّت. من خودم را در جایگاهی که هستم نمی‌گذارم. خودم را در آن سوی میدان می‌بینم. من سه‌شنبه شب روی آن نیمکت پارک احساس کردم که با عضوی از خانواده‌ام صحبت میکنم. احساس کردم که نقش برادری دارم. از ابتدا همین فکر را کرده‌ام. من یاد گرفته‌ام که فیزیبلتی استادی مهّم‌ترین بخش‌ هر‌کاری است. اصلاً تفاوت یک جامعه توسعه یافته با توسعه نیافته همین است. چقدر در کارهاییی ابتدایی/ بدیهی و سهل وقت می‌گذاریم. انجام کارهای «سهل‌ِ ممتنع» مهّم‌ترین عامل پیشرفت است به شرط ثابت قدمی.

*. قطعه آخر هم اینکه خدایا تو خود میدانی که من از ابتدای مسیر، در این مسیر بوی تو را حس کردم. هرکجا بوی تو می آید مدهوش می‌شوم. دیگران مهّم اند چون مخلوق تو اند. چون امضای تو پای همه‌ی این آدم‌هاست. دیگرانی آدمی از بودنشان لذت می‌برد و قند در دلش آب می‌شود که تو را خوب می‌شناسند و بوی تو را می‌دهند. مگر نه اینکه خانه آنجاست که دل آنجاست؟  مگر اگر بوی تو را حس نکرده‌بودم گام از گام بر نمی‌داشتم. من در شنیدن بوی تو شکّی ندارم. این تصویر هرچقدر هم شعار تویش باشد هرچقدر با تصویر عادی من فاصله داشته باشد ایده‌آل و آرمان من است. من از دست کشیدن از آرمانم ابا دارم. هر وقت با  این تصویر فاصله بگیرم حالم خوب نیست.
Wherever is your heart I called home 
ای یار بکش دستم، آنجا که تو آنجایی... برکش....برکش تو ازین پستم.



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

چهار قطعه‌ی فالش

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ب.ظ

حمید اسم کانالش را گذاشته Thinking concise، موجز می‌‌نویسد و مختصر. به همان سبک همیشه وبلاگش. فکر که میکنم می‌بینم من هم جدیداً سبک نوشتن‌ام رنگ و بوی حبذا گرفته. جملات کوتاه و مختصر عین‌ ضربه‌های پیانو برای نواختن یک موسیقی دلنشین که شاید در کیس من یک موسیقی فالش باشد. فالشی در چهار قطعه.

*. حالا می‌خواهم چیزی بنویسم به نکته و بی حاشیه، هم برای اینکه در ذهن آشفته‌ام همه چیز چکیده شود هم اینکه هر وقت خواستم رجوع کنم به این موضوع، طبقه بندی شده یک گوشه ذهنم باشد. صبح سه‌شنبه خانم هادی گفت که قالب داری. آری دارم و به این قالب‌ها پافشاری میکنم نه از سر لجبازی از سر اینکه بخشی از شخصیت من است و اگر خلاف این عمل کنم می‌شود تناقض با خودم و این برایم گناهی نابخشودنی است نه به این معنا که هیچگاه مرتکب نشده‌ام، به این معنی که در موضوعات مهّم حاضر نیستم لحظه‌ای تخطی کنم. برادری توصیه می‌کرد که اینقدر در چهارچوب‌ها  جلو نرو. یکی دو پله‌ را هم دویدی اشکال ندارد. این تصویر من است؟ نخیر. نمی‌توانم.

*. در خلال صحبت‌‌هایم با دوست عزیزی، پرسیدم چرا اینقدر دل‌واپسی؟ گفت که چون آدم‌ها برایم مهم‌اند. هرچند احتمال وقوع اتفاق کم باشد، باز نگرانشان می‌شوم. ضرب احتمال وقوع حادثه در اهمیت آدم‌ها می‌شود میزان نگرانی ما. من امّا نگران اتفاق‌های روزمره نمی‌شوم. چون احتمال وقوعشان پایین است و نگرانی من هم در کاهش/ افزایش وقوع اتفاق اثری ندارد. در این موضوع خاص، من نمی‌توانم حرف‌های برادر عزیز را بپذیرم. نمی‌توانم آنطور که دلم می‌خواهم گام بردارم. چرا؟ چون شخص مقابل خیلی برایم مهّم است. خیلی بیشتر از خیلی. حتی در وقوع یک در اعدادی با صفرهای بالای 9 باز هم دلم نمی‌آید که به سبب حرف/ رفتار  «من» کسی دلگیر شود. کسی فکر و ذهنش مشغول باشد یا آینده مخدوش شود. حتی در رودربایستی «نه» گفتن قرار بگیرد. این شخصیت من است. تقریباً غیرقابل تغییر. من اینقدر در اثر گذاری بر زندگی دیگران محذور دارم که فکر والد شدن آزارم می‌دهد. تو بخوان حدیث مفصّل ازین مجمل.


*. وسواسم برای این مسیر به چه خاطر است؟ به خاصر همان اهمیّت. من خودم را در جایگاهی که هستم نمی‌گذارم. خودم را در آن سوی میدان می‌بینم. من سه‌شنبه شب روی آن نیمکت پارک احساس کردم که با عضوی از خانواده‌ام صحبت میکنم. احساس کردم که نقش برادری دارم. از ابتدا همین فکر را کرده‌ام. من یاد گرفته‌ام که فیزیبلتی استادی مهّم‌ترین بخش‌ هر‌کاری است. اصلاً تفاوت یک جامعه توسعه یافته با توسعه نیافته همین است. چقدر در کارهاییی ابتدایی/ بدیهی و سهل وقت می‌گذاریم. انجام کارهای «سهل‌ِ ممتنع» مهّم‌ترین عامل پیشرفت است به شرط ثابت قدمی.

*. قطعه آخر هم اینکه خدایا تو خود میدانی که من از ابتدای مسیر، در این مسیر بوی تو را حس کردم. هرکجا بوی تو می آید مدهوش می‌شوم. دیگران مهّم اند چون مخلوق تو اند. چون امضای تو پای همه‌ی این آدم‌هاست. دیگرانی آدمی از بودنشان لذت می‌برد و قند در دلش آب می‌شود که تو را خوب می‌شناسند و بوی تو را می‌دهند. مگر نه اینکه خانه آنجاست که دل آنجاست؟  مگر اگر بوی تو را حس نکرده‌بودم گام از گام بر نمی‌داشتم. من در شنیدن بوی تو شکّی ندارم. این تصویر هرچقدر هم شعار تویش باشد هرچقدر با تصویر عادی من فاصله داشته باشد ایده‌آل و آرمان من است. من از دست کشیدن از آرمانم ابا دارم. هر وقت با  این تصویر فاصله بگیرم حالم خوب نیست.
Wherever is your heart I called home 
ای یار بکش دستم، آنجا که تو آنجایی... برکش....برکش تو ازین پستم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی