تغییرات الزامی
قبلا نوشتم بودم که سرعت نوشتن از کیفیتش میکاهد. نگاهی به مطالب میکنم همین طور است. شدّت گرفته ولی بی هویت است. از جنس حرفهای روزمرّه شده. دیالوگهای ساده. روزمّره لزوماً بی هویت نیست. ولی روزمّره های یک ادم بی هویت شبیه خودش میشود. گزیده نویسی شاید بهتر باشد. لااقل وقتی که یک نگاه به منقوص میکنم از خودم خجالت نمیکشم یا کمتر خجالت میکشم.
افتادهام به نامجو شنیدن. نامجو را اول دبیرستان شناختم. با آلبوم ترنج. حرکت نوآورانهاش برایم جالب بود بماند که تن صدایش هم دوست داشتنی بود. یک نوع فریاد بود. فریاد زدن را آن موقع دوست داشتم. حتی الان که نگاه میکنم درست است که به مراتب از حیث موسیقیایی پیشرفت کرده ولی حس فریاد زدن آن موقع اش را بیشتر دوست دارم. ساده است، حتی شاید فالش هم زده باشد بخشی را. اجرای جدید زلف بر باد مده با گروه موسیقی هلندی را گوش میکردم. خیلی با کیفیت تر بود ولی زلف بر باد مده با تصویر زهره امیرابراهیمی که میرقصد حس دیگری داشت ان هم در سال 85.
نامجو شاید اولین مواجه من با یک جریان موسیقی تلفیقی بود. بعدها بیشتر با گروه های دیگر آشنا شدم. چه داخلی و چه خارجی. البته نا گفته نماند که جدیداً هم ازین سبکها زیاد شده است. به قول دوستان مزاح میکنند «قیمه را توی ماستها میریزند». نامجو شنیدن من را برد به روزگارها قدیم. آدمی که آن موقع بودم. فکر میکنم شاید چیزی که از نامجو ، چهرازی و سایرین مرا جذب میکند همین به هم ریختن ساختارهاست. البته هنرمندانه. همین «رد» دادن. همین گاهی خلوش بودن. زدن به سیم آخر و چرت و پرت گفتن بعد یکهو جدی شدن، یک نوسان جالب. اصلا دقت که میکنم می بیینم شاید چون من هم همین مودی هستم خوشم میآید. تناوب بین عقل و بی عقلی.
لابدبرای چنین آدم یک استیت ماندن گاهی سخت است. گاه مینویسد گاه پاک میکند. گاه لبخند میزند گاه اخم میکند. گاه شوخ و گاه جدی. گاه هزل و گاه مدح. گاه مصمم، گاه تنبل. گاه عاقل و گاه عاشق. رها شده روی موج های این دریای زندگی. گاه بالا و گاه پایین.....
اللهّم اشف کل مریض..... :دی