منقوص

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۱ ب.ظ

احوالات (9)

مترو شده برایم قصّه تکراری. با خودم فکر میکنم چطور من فقط از این همه تکرار مسخره خسته می‌شوم و خدا از دست تکرار اشتباهات آدم خسته نمی‌شود. عین تکرار یک مرحله از بازی کامپیوتری. وقتی که تکرار میکنی تا بازی را ببری. عموماً چندبار تکرار الگوریتم بازی را کلا به تو میدهد. هر روز مترو غر زدنهای آدم‌ها، دعواهایشان، تیکه انداختن‌هایشان همه تکراری است. فک نکن که قصّه‌ی تاکسی و بی آر تی چیز متفاوتی است. نه آن هم همین است.  گاه با خودم فکر میکنم که چطور یادم میرود که اینها همه یک بازی است؟ چطو یادم میرود که آدم‌های اطراف من همه مهره‌های بازی هستن. از اینک گول میخورم از خودم بدم می آید.

مثل امروز که کمی عصبی بودم. از شرایط کاری ام. از اینکه پدر مشهد است و درگیر آن خانه لعنتی است و میدانم که آنجا کلی تنش و اصطکاک را دارد تحمل میکند. از اینکه همکار احمق داری و تهش هم به تو غر میزند که لطفاً «همّت» کن و این کار را انجام بده. ازینقدر اینقدر کند، ابله و تنبل اند. ولی امروز به ذعم خودم آنقدرها هم عصبی بودنم زیاد نبود یا فکر نمیکردم که باشد. بیشتر وقتی از چند نفر شنیدم که تو چرا امروز اینقدر برافروخته ای؟ و ما در این چند ماه ندیده بودیم برافروخته باشی... دیگر به خودم شک کردم. لابد راست می‌گویند. ناراحت شدم. یاد جمله دوستم افتادم « هر وقت از کسی/ چیزی رنجیدی بدان که زیادی خودت را محور گذاشته ای و خودت برای خودت مهم هستی»  راست می‌گوید اگر مهم نباشم برای خودت ازینها نباید برنجم. حقّ است.

میروم دانشگاه که صادق را ببینم. سری میزنیم به مجله فرآیند. کل آن خاطرات گذشته مرور می‌شود. هنوز هم جنس صحبت کردن‌هایش همان شور جلسه اول آشنایی در اتاق فرآیند را دارد. پر از خلاقیّت، شور، امید و علم. با هم می‌رویم مسجد. آخرین باری که آمدم را یادم هست. ذهنم پر از آنتروپی بود. نماز گذاشتم و خوابیدم. همه شسته شد و رفت. دقایقی که با صادق هستم را همیشه یادم هست. کلاً آدم دقایقی را که با چیزهایی که به ان علاقه دارد یادش هست. تک تک سکانسها، حرف‌ها، بیان‌ها، کیورد‌ها. شاید مجموع ساعتهای که من با صادق از ابتدا تا کنون گذراندم به دو هفته هم نرسد. ولی عمق دارد این دوستی. بودن با صادق انگار کمی فسفرهای مغزم را فعال می‌کند. مرا از آن حالت خنگی و گیجی رها میکند. مثل توپی که یک گوشه فوتبال دستی مانده و یک نفر می آید با دست از آن کنج می‌رهاندش...

میدانی دنیا همه چیزش بازی است، یک بازی تکراری الاّ دوستی‌ها و دوست داشتن‌هایی که از الگوریتم این بازی‌ها خارج است. دل‌بستن به عروسک های بازی معنایی ندارد. یک جسم بی‌روح است.  آرایه‌ی تشخیص به به جان‌ها جان میدهد. آن‌ها را «انسان» می‌پندارد. من می‌گویم بیا گاهی فکر کنیم که این انسان‌ها، اتفاقات روزمرّه و چیزهایی ازین قبیل یک جسم بی‌جان و بازی بی‌جان است. آن وقت سوال می‌کنی که پس ما دنبال این بازی باید ره چه بجوییم؟ و من می‌گویم این مهّمترین سوال هر آدمی است! بازی کن، لذّت هم ببر ولی نه آنقدر دلبسته شو که یادت برود و نه آنقدر گیچ و منگ که ره را گم کنی. نقشه‌ات را پیدا کن و گاز بده.

شاهین میگفت که دوست (معروف به رضا غول- از شخصیت‌های سلبریتی طرشت) از پدربزرگش شنیده که هر وقت از دنیا رنجیدی، دست را روی زمین بگذار و تا میتوانی بدو....  آری بدو به سوی مسیر اصلی. 

در سرم هنوز نامجو پخش می‌شود... - [آلبوم الکی]



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

احوالات (9)

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۱ ب.ظ

مترو شده برایم قصّه تکراری. با خودم فکر میکنم چطور من فقط از این همه تکرار مسخره خسته می‌شوم و خدا از دست تکرار اشتباهات آدم خسته نمی‌شود. عین تکرار یک مرحله از بازی کامپیوتری. وقتی که تکرار میکنی تا بازی را ببری. عموماً چندبار تکرار الگوریتم بازی را کلا به تو میدهد. هر روز مترو غر زدنهای آدم‌ها، دعواهایشان، تیکه انداختن‌هایشان همه تکراری است. فک نکن که قصّه‌ی تاکسی و بی آر تی چیز متفاوتی است. نه آن هم همین است.  گاه با خودم فکر میکنم که چطور یادم میرود که اینها همه یک بازی است؟ چطو یادم میرود که آدم‌های اطراف من همه مهره‌های بازی هستن. از اینک گول میخورم از خودم بدم می آید.

مثل امروز که کمی عصبی بودم. از شرایط کاری ام. از اینکه پدر مشهد است و درگیر آن خانه لعنتی است و میدانم که آنجا کلی تنش و اصطکاک را دارد تحمل میکند. از اینکه همکار احمق داری و تهش هم به تو غر میزند که لطفاً «همّت» کن و این کار را انجام بده. ازینقدر اینقدر کند، ابله و تنبل اند. ولی امروز به ذعم خودم آنقدرها هم عصبی بودنم زیاد نبود یا فکر نمیکردم که باشد. بیشتر وقتی از چند نفر شنیدم که تو چرا امروز اینقدر برافروخته ای؟ و ما در این چند ماه ندیده بودیم برافروخته باشی... دیگر به خودم شک کردم. لابد راست می‌گویند. ناراحت شدم. یاد جمله دوستم افتادم « هر وقت از کسی/ چیزی رنجیدی بدان که زیادی خودت را محور گذاشته ای و خودت برای خودت مهم هستی»  راست می‌گوید اگر مهم نباشم برای خودت ازینها نباید برنجم. حقّ است.

میروم دانشگاه که صادق را ببینم. سری میزنیم به مجله فرآیند. کل آن خاطرات گذشته مرور می‌شود. هنوز هم جنس صحبت کردن‌هایش همان شور جلسه اول آشنایی در اتاق فرآیند را دارد. پر از خلاقیّت، شور، امید و علم. با هم می‌رویم مسجد. آخرین باری که آمدم را یادم هست. ذهنم پر از آنتروپی بود. نماز گذاشتم و خوابیدم. همه شسته شد و رفت. دقایقی که با صادق هستم را همیشه یادم هست. کلاً آدم دقایقی را که با چیزهایی که به ان علاقه دارد یادش هست. تک تک سکانسها، حرف‌ها، بیان‌ها، کیورد‌ها. شاید مجموع ساعتهای که من با صادق از ابتدا تا کنون گذراندم به دو هفته هم نرسد. ولی عمق دارد این دوستی. بودن با صادق انگار کمی فسفرهای مغزم را فعال می‌کند. مرا از آن حالت خنگی و گیجی رها میکند. مثل توپی که یک گوشه فوتبال دستی مانده و یک نفر می آید با دست از آن کنج می‌رهاندش...

میدانی دنیا همه چیزش بازی است، یک بازی تکراری الاّ دوستی‌ها و دوست داشتن‌هایی که از الگوریتم این بازی‌ها خارج است. دل‌بستن به عروسک های بازی معنایی ندارد. یک جسم بی‌روح است.  آرایه‌ی تشخیص به به جان‌ها جان میدهد. آن‌ها را «انسان» می‌پندارد. من می‌گویم بیا گاهی فکر کنیم که این انسان‌ها، اتفاقات روزمرّه و چیزهایی ازین قبیل یک جسم بی‌جان و بازی بی‌جان است. آن وقت سوال می‌کنی که پس ما دنبال این بازی باید ره چه بجوییم؟ و من می‌گویم این مهّمترین سوال هر آدمی است! بازی کن، لذّت هم ببر ولی نه آنقدر دلبسته شو که یادت برود و نه آنقدر گیچ و منگ که ره را گم کنی. نقشه‌ات را پیدا کن و گاز بده.

شاهین میگفت که دوست (معروف به رضا غول- از شخصیت‌های سلبریتی طرشت) از پدربزرگش شنیده که هر وقت از دنیا رنجیدی، دست را روی زمین بگذار و تا میتوانی بدو....  آری بدو به سوی مسیر اصلی. 

در سرم هنوز نامجو پخش می‌شود... - [آلبوم الکی]

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی