احوالات (13)
اول
هنوز وضعیت جسمیام به حالت نرمال بازنگشته. بی حوصله ام در محیط کار. حتی حوصله انجام کارهای خوابگاه و نقل و انتقال به مکان جدید را هم ندارم. همینطور سایر کارهای انجام نداده. ددلاین EPFL و غیره. دکتر تجویزی کرد ولی فکر نمیکنم خیلی اثر خاصی داشت. ملیحه میگوید که از استرس است. استرس دارم؟ نه. شاید از مشغولیت ذهنی است که چیز جدیدی نیست برایم. لابد این کفاره شرابخواریهای بی حساب است ( بخوانید عدم توجه به معده)
دوم
دنبال تخم کرست می گشتم در عطاری. صاحب مغازه گفت که نداریم. پرسیدم مشابه به آن چه داری یک مخلوط جلویم گذاشت. از محتوا پرسیدم گفت : فرض کن بگم مگه تو سر رشته داری! چطور میتوانیم این بی ادب باشیم؟ لبخندی زدم و گفتم در حد رازیانه و تخم کرست و امثالهم بلدم رئیس. بعلاوه حتی اگر ندادم به روش فهمیدنش را بلدم. واقعا این رفتارهای همطونهای آن را متاسف میکند. اللهم کامن سنس عطا کن.
سوم
به مقدار قابل توجهی میخواهم هیچ کار نکنم. فقط استراحت مثلاً. یه مدیتیشنی چیزی شاید حتی. یک ماساژ خوب.
چهارم،
شاید بخشی از کارهای عقب مانده که انجام بدهم حالم سرجایش بیاید. امشب قصد میکنم که برای اپلیکشن وقت بزارم. به شرط همراهی کائنات.