غم امشب
روزی ازین حزن و غم شب عاشورا خواهم نوشت. خواهم گفت ازین دل که منتظر یک تکانه است برای شکستن. یک لغت کافیست. تنها بگویی «آب».... روزی خواهم گفت که چگونه ترکیب سادگی و حماقت چطور یک درام میسازد. نمیدانی برای کسی که فکر میکرد پسر رسول خدا را بکشد و نماز بخواند بر اون بهشت میرود گریه کنی یا از شدت تلخی داستان سرت را به سنگ بزنی. یا سکوت کنی. روزی خواهم نوشت ازینکه چه غمی پشت این لغات روضه نهفته است. ازین سینه که ماالال است از درد. از بغض فروختهی تاریخی که هر سال زخمش باز میشود و هرسال با تکرارش جراحتش بیشتر.
روزی از گریه کردن با چاه سخن خواهم گفت....
ازین صدای نوحه که از کوچه می آید خواهم گفت و از اشکهایی که آرام پای کیبرد روان میشود و کسی نمیبیند.....