احوالات یک نحیف...
اوّل،
اینکه کسی دقیق تو را میشناسد و دست میگذارد روی اصل ماجرا جالب است. در ذیل بحث سرماخوردگی گفتم که لابد اثر نحیف بودن جسم است. گفت نه روحی است. ماندم، شاید حق با اوست.
لحظه به لحظه بیشتر حس میکنم که جز یک برگه کاغذ سبک که با یک تکان از هم میپاشد چیزی نیستم. چیزی شبیه همان برگههای کاغذی که جلوی فانوسهای قدیمی میگذاشتند. به اندک ضربه ای فرو میریخت. آدم این حس را کنار اقیانوسها میکند.....
دوم،
در هرچیز غیر وربالی موفق ترم. شاید اسلاید خوب آماده کنم ولی پرزنتر خوبی نیستم. صدای با دسیبل پایین بدترین چیز برای یک ارائه است.
سوم،
ندارد.