منقوص

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ب.ظ

این عمر که می‌گذرد...

پیر شده‌ام. بر خلاف ظاهر. شاید عبارت فرسوده شدن بهتر باشد. این رو در مواجه با هوش سرشار دانشجویان کارشناسی برق در کلاس مشترک فهمیدم. واقعا پیگیری میکنند و واقعاً به موضوعات خلاقانه فکر میکنند. با خودم فکر میکنم من چرا هیچ وقت اینقدر پیگیر درس نبودم. واقعا هیچوقت اینقدر عمیق نبودم. این نیاز به عمق علمی بود که مرا واداشت دکتری بخوانم و حالا همان مرتضای سطحی ام که در کارشناسی و ارشد بود. حتی امروز که فکر میکردم دیده حتی اگر به جای شریف الان جای دیگری نیز بودم باز همین وضعیت بود احتمالا با وخامت بیشتر. مشکل زبان و مشکل هنر فهم و درک مطلب هم اضافه میشد. فکر میکنم لابد به خاطر این سلولهای مغزم که ازشان استفاده نمیکنم روزی بازخواست میشوم. نه تنها در این مورد که حتی در موارد دیگر هم چنین رفتاری دارم. آخرین باری که به طور جدی روی یک موضوع متمرکز شده ام یادم نمی آید. واقعاً یادم نمی آید. در حد پروسسهای خیلی ساده از مغزم استفاده میکنم. حتی در مکالمات روزمره. حتی در شناخت آدم ها و روابط اجتماعی. هیچ تیز بینی خاصی ندارم. یک بار خانم دکتر پرسید که نظرت در مورد شخصیتش چیست؟ گفتم جز همینها که گفته ای چیز بیشتری ندارم بگویم. گفت مگر اسکن نکردی طرف مقابلت را؟ خندیدم و گفتم مغزم ابداً قدرت چنین کاری را ندارد. خیلی ساده با آدمها برخورد میکنم. تلاشی برای نفوذ و دیکد کردنشان و پیدا کردن الگوریتم شخصیتی نمیکنم. مثلا دوست سعید که آمد شرکت، در نگاه اول تمامی افراد را شناخت. یا امروز که در نگاه اندکی عمق شخصیت ها را گفت چشمانم گرد شد. چطور اینقدر سریع؟ من همکارهایم را بعد از 6 ماه شناختم. آن هم نه کامل. احساس شارپ نبودن، خنگی و احمق بودنی خاصی دارم وقتی که به اینها فکر میکنم.... خصوصاً در روابط اجتماعی که پاشنه آشیل من است....


عمری دگر بباید بعد از وفات ما را....

ازینکه در این 26 سال هیچ دستاورد خاصی نداشته ام از خودم بدم می آید. تقریباً هیچ دستاوردی نداشتم. هیچ سوال خاصی را حل نکردم، هیچ کمک خاصی به کسی نکرده ام، هیچ فوت پرینت خاصی از خودم به جا نگذاشته ام.... ناشکری نمیکنم از وضعیتم، بیشتر از ناشکری ام بر نعمتهایی که داده شده دلخورم. از خودم. از خود خود خودم. به نقصهایم که فکر میکنم و اینکه چقدر چقدر سطحی ام  مثل همان برگه کاغذی که به انگشت اشاره میشکند.... 




نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

این عمر که می‌گذرد...

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ب.ظ

پیر شده‌ام. بر خلاف ظاهر. شاید عبارت فرسوده شدن بهتر باشد. این رو در مواجه با هوش سرشار دانشجویان کارشناسی برق در کلاس مشترک فهمیدم. واقعا پیگیری میکنند و واقعاً به موضوعات خلاقانه فکر میکنند. با خودم فکر میکنم من چرا هیچ وقت اینقدر پیگیر درس نبودم. واقعا هیچوقت اینقدر عمیق نبودم. این نیاز به عمق علمی بود که مرا واداشت دکتری بخوانم و حالا همان مرتضای سطحی ام که در کارشناسی و ارشد بود. حتی امروز که فکر میکردم دیده حتی اگر به جای شریف الان جای دیگری نیز بودم باز همین وضعیت بود احتمالا با وخامت بیشتر. مشکل زبان و مشکل هنر فهم و درک مطلب هم اضافه میشد. فکر میکنم لابد به خاطر این سلولهای مغزم که ازشان استفاده نمیکنم روزی بازخواست میشوم. نه تنها در این مورد که حتی در موارد دیگر هم چنین رفتاری دارم. آخرین باری که به طور جدی روی یک موضوع متمرکز شده ام یادم نمی آید. واقعاً یادم نمی آید. در حد پروسسهای خیلی ساده از مغزم استفاده میکنم. حتی در مکالمات روزمره. حتی در شناخت آدم ها و روابط اجتماعی. هیچ تیز بینی خاصی ندارم. یک بار خانم دکتر پرسید که نظرت در مورد شخصیتش چیست؟ گفتم جز همینها که گفته ای چیز بیشتری ندارم بگویم. گفت مگر اسکن نکردی طرف مقابلت را؟ خندیدم و گفتم مغزم ابداً قدرت چنین کاری را ندارد. خیلی ساده با آدمها برخورد میکنم. تلاشی برای نفوذ و دیکد کردنشان و پیدا کردن الگوریتم شخصیتی نمیکنم. مثلا دوست سعید که آمد شرکت، در نگاه اول تمامی افراد را شناخت. یا امروز که در نگاه اندکی عمق شخصیت ها را گفت چشمانم گرد شد. چطور اینقدر سریع؟ من همکارهایم را بعد از 6 ماه شناختم. آن هم نه کامل. احساس شارپ نبودن، خنگی و احمق بودنی خاصی دارم وقتی که به اینها فکر میکنم.... خصوصاً در روابط اجتماعی که پاشنه آشیل من است....


عمری دگر بباید بعد از وفات ما را....

ازینکه در این 26 سال هیچ دستاورد خاصی نداشته ام از خودم بدم می آید. تقریباً هیچ دستاوردی نداشتم. هیچ سوال خاصی را حل نکردم، هیچ کمک خاصی به کسی نکرده ام، هیچ فوت پرینت خاصی از خودم به جا نگذاشته ام.... ناشکری نمیکنم از وضعیتم، بیشتر از ناشکری ام بر نعمتهایی که داده شده دلخورم. از خودم. از خود خود خودم. به نقصهایم که فکر میکنم و اینکه چقدر چقدر سطحی ام  مثل همان برگه کاغذی که به انگشت اشاره میشکند.... 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۶

نظرات  (۲)

هوش عاطفی یا هیجانی مقوله به کلی متفاوتیه از آی کیو گویا
اما انگار روزی هزار بار باید به خودمان بگیم که تو قصه، باهوش بودن یا نبودن نقش خاصی نداره
پاسخ:
بله موافقیم
، دقیقاً دو تا چیز متفاوته. بحثم این بود که در هوش عاطفی و در هوش انتلیجنس دستاوردی نداشتم. به نظرم آدم ها باهوش (هر دو هوش) آدم های دقیق و متمرکز هستند. بدون تمرکز ذهنی نمیشود در هیچ کدام از دو هوش موفق شد.
و اینکه نقشی دارد یا ندارد را نمیدانم ولی در میزان طراوت و موقیت فعلی و البته رضایت شخصی و اجتماعی نقش دارد. :)
دو حالت دارد: یا این طراوت و رضایت منتج از هوش را تجربه کرده اید که پس باهوشید یا نه
که اگر نه این حدس شماست و معلوم نیست واقعیت ماجرا چه باشد.. آدم‌های با هوش خارق العاده ‌ای که من دیده ام غالبا اصلا شرایط گل و بلبلی نداشتن.. به نظرم خیلی وقت ها درک بیشتر، به بلا و درد بیشتر میرسد گرچه که اگر هوش به دریافت حقیقت توحید منجر شود.. تجربه های شگفت انگیز هم کم از پی نخواهد داشت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی