منقوص

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ق.ظ

داستان‌های تلخی که می‌شنوی و می‌بینی....

رفیق سال بالایی دبیرستان را دیدم. پیر شده بود و کم پشت! حال و احوال کردم و جویای اینکه خوب خوبی، راستی ازدواج کرده بودی... خانمت در چه حال است. با خنده تلخی گفت که خانه پدرش است و ما جدا شده ایم. شوکه شدم. پرسیدم چطور...؟ البته اگر دوست داری توضیح بدهی.-گفت حوصله نیست و فقط خلاصه کرد به اینکه اهل زندگی نبود.

آن روز گذشت... دیروز در تلگرام برایش آدرس جاب ویژن شریف را فرستادم و گفتم حالت بهتر است؟ سر صجبت باز شد. از خاطراتش گفت. غصه‌ام گرفت ازینکه چطور یک زندگی از هم پاشیده است. به قول خودش دلایل کاملاً واهی و بچه‌گانه. گفتم رفیق این دلایل بچه‌گانه پشتش حرف‌های نزده است. شفافیتی که نبوده و حالا الان در این موضوعات مسخره سر باز کرده. میگفت می‌دانست که من اندک حقوقی بیشتر ندارم، با این حال خرجش زیاد بود. ابتدا از روی خب دلش را نشکنم جلو رفتم بعد دیگر که ورشکسته شد زندگی، دعوا بالا گرفت.  گفتم مگر صحبت نکردی قبل از شروع؟ مگر شرایط را برایش توضیح ندادی؟ گفت چرا. گفتم چه گفتی؟ حرفها را شنیدم همه کلی گویی بود. خیلی هم کلی گویی. آخر برادر من عبارت« تعادل در مخارج» برای هرکسی یک مفهومی دارد. برای یکی می‌شود ماهی 1 میلیون تومان برای یکی 100 هزار تومان. یکی خرج را در ظاهر می بیند یکی در سلامت، یکی در آسایش. آه تلخی کشید و گفت حالا که گذشته....  گفتم فقط دعوایت بحث مادی بود؟ گفت نه ریشه اش ولی بود. دیگر بهانه گیر شده بود. بهر کارم گیر میداد. بازی رفته بود به سمت امتیاز گیری! دو نقطه افسرده شدم از شنیدم اینها. ازینکه دیگر کاری از دستم بر نمیآید برایش  و حالا در ابتدای امید جوانی یک تجربه تلخ داد که احتمالاً بر همه ذهنیتش‍هایش از زندگی مشترک اثر میکند. هم او و هم خانم سابقش. به او گفتم ببین یک طرفه به قاضی نرو. در فضایی که چیزی شفاف نیست هر کسی از رفتار دیگری برداشتی میکند که دلش می خواهد به خودم میگویم، لابد در نظر او تو یک آدم تنگ نظر و کم تجربه بودی که نتوانسته ای مدیرت کنی زندگی را. وگرنه آدم ها سیاه و سفید نیستند. 

میان بحث هایش فهمیدم مشکلات دیگری هم بوده. مشکلات زناشویی. بیشتر افسرده شدم ازینکه در شرایط فعلی دو اتفاق افتاده است. از یک طرف سطح توقع و انتظار از یک زندگی و قدرت تحمل همدیگر به طور کلی در همه ما کم شده اما از طرف دیگر جنس رفتارها هنوز سنتی است و تغییری نکرده و به عبارت دیگر سطح دانش لازم برای این سطح توقع و تحمل را نداریم و این دوتا با هم کنار مشکلات زندگی یک مثلث آتش درست کرده. آتشی که به جان هر کسی ممکن است بیفتد.  از مشکلاتی که فراری نیست، یا باید تحمل را بالا برد یا سطح دانش زندگی مشترک. 

وقتی کسی مشکل زناشویی با همسرش داد و نه جرات رفتن به سکسوتراپ دارد و نه حتی بیانش و نه تحمل یک رابطه اشتباه می‌شود اینکه یک روز چمدان را بردارد و برود..... باز خداروشکر که در این مورد قبل والد شدن تصمیم به خروج گرفتند و گرنه نمیدانم چه عذابی الیمی را باید تحمل میکردند.... داستان غم انگیزی است.

خدایا همه ما را از معرض  خودخواهی، اشتباه و البته خود عاقل پنداری دور کن. دور کن و دور کن.... ضعف نفس ما را هم درمان کن.

یکی از آزاردهنده ترین چیزهای دنیا مشکلات خانوادگی است. آزاردهنده ترین واقعاً....



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

داستان‌های تلخی که می‌شنوی و می‌بینی....

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ق.ظ

رفیق سال بالایی دبیرستان را دیدم. پیر شده بود و کم پشت! حال و احوال کردم و جویای اینکه خوب خوبی، راستی ازدواج کرده بودی... خانمت در چه حال است. با خنده تلخی گفت که خانه پدرش است و ما جدا شده ایم. شوکه شدم. پرسیدم چطور...؟ البته اگر دوست داری توضیح بدهی.-گفت حوصله نیست و فقط خلاصه کرد به اینکه اهل زندگی نبود.

آن روز گذشت... دیروز در تلگرام برایش آدرس جاب ویژن شریف را فرستادم و گفتم حالت بهتر است؟ سر صجبت باز شد. از خاطراتش گفت. غصه‌ام گرفت ازینکه چطور یک زندگی از هم پاشیده است. به قول خودش دلایل کاملاً واهی و بچه‌گانه. گفتم رفیق این دلایل بچه‌گانه پشتش حرف‌های نزده است. شفافیتی که نبوده و حالا الان در این موضوعات مسخره سر باز کرده. میگفت می‌دانست که من اندک حقوقی بیشتر ندارم، با این حال خرجش زیاد بود. ابتدا از روی خب دلش را نشکنم جلو رفتم بعد دیگر که ورشکسته شد زندگی، دعوا بالا گرفت.  گفتم مگر صحبت نکردی قبل از شروع؟ مگر شرایط را برایش توضیح ندادی؟ گفت چرا. گفتم چه گفتی؟ حرفها را شنیدم همه کلی گویی بود. خیلی هم کلی گویی. آخر برادر من عبارت« تعادل در مخارج» برای هرکسی یک مفهومی دارد. برای یکی می‌شود ماهی 1 میلیون تومان برای یکی 100 هزار تومان. یکی خرج را در ظاهر می بیند یکی در سلامت، یکی در آسایش. آه تلخی کشید و گفت حالا که گذشته....  گفتم فقط دعوایت بحث مادی بود؟ گفت نه ریشه اش ولی بود. دیگر بهانه گیر شده بود. بهر کارم گیر میداد. بازی رفته بود به سمت امتیاز گیری! دو نقطه افسرده شدم از شنیدم اینها. ازینکه دیگر کاری از دستم بر نمیآید برایش  و حالا در ابتدای امید جوانی یک تجربه تلخ داد که احتمالاً بر همه ذهنیتش‍هایش از زندگی مشترک اثر میکند. هم او و هم خانم سابقش. به او گفتم ببین یک طرفه به قاضی نرو. در فضایی که چیزی شفاف نیست هر کسی از رفتار دیگری برداشتی میکند که دلش می خواهد به خودم میگویم، لابد در نظر او تو یک آدم تنگ نظر و کم تجربه بودی که نتوانسته ای مدیرت کنی زندگی را. وگرنه آدم ها سیاه و سفید نیستند. 

میان بحث هایش فهمیدم مشکلات دیگری هم بوده. مشکلات زناشویی. بیشتر افسرده شدم ازینکه در شرایط فعلی دو اتفاق افتاده است. از یک طرف سطح توقع و انتظار از یک زندگی و قدرت تحمل همدیگر به طور کلی در همه ما کم شده اما از طرف دیگر جنس رفتارها هنوز سنتی است و تغییری نکرده و به عبارت دیگر سطح دانش لازم برای این سطح توقع و تحمل را نداریم و این دوتا با هم کنار مشکلات زندگی یک مثلث آتش درست کرده. آتشی که به جان هر کسی ممکن است بیفتد.  از مشکلاتی که فراری نیست، یا باید تحمل را بالا برد یا سطح دانش زندگی مشترک. 

وقتی کسی مشکل زناشویی با همسرش داد و نه جرات رفتن به سکسوتراپ دارد و نه حتی بیانش و نه تحمل یک رابطه اشتباه می‌شود اینکه یک روز چمدان را بردارد و برود..... باز خداروشکر که در این مورد قبل والد شدن تصمیم به خروج گرفتند و گرنه نمیدانم چه عذابی الیمی را باید تحمل میکردند.... داستان غم انگیزی است.

خدایا همه ما را از معرض  خودخواهی، اشتباه و البته خود عاقل پنداری دور کن. دور کن و دور کن.... ضعف نفس ما را هم درمان کن.

یکی از آزاردهنده ترین چیزهای دنیا مشکلات خانوادگی است. آزاردهنده ترین واقعاً....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی