منقوص

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ق.ظ

احوالات ( بی عدد)

اوّل،
سفر تمام شده. آنقدر کار انجام نداده در شرکت هست که همان یک روز اوّل تمام خوشی سفر را بشورد ببرد پایین. پنجشنبه تا ساعت 8 شب هم میمانیم که کار را تمام کنیم. روز به روز از حماقت محیط های نیمه دولتی بیشتر و بیشتر زده می‌شوم. احساس اتلاف عمر دارم. حس بسیار بدی است. بسیار بد. وقتی شرکت را به مقصد خانه حسن و نیلوفر ترک میکنم یادم می‌آید چندین هفته است که جلسات پنجشنبه را نمی‎روم.... روزمرگی لعنتی.

دوّم،
رفت. مثل باقی دوستان که رفتند. اینقدر خندیدم که قبل از 5 دقیقه خداحافظی از شدت خنده معده درد داشتیم. ولی همان 5 دقیقا کافیست که افسردگی رسوخ کند. در این شوخی ها تعمدی هم داشتم. آدم قبل از رفتن با لب خندان برود بهتر است. فکر میکنم دیگر رفتن دوستانم آنقدر این تن نحیف خداحافظی کرده را نمی رنجاند. مثل آدمی که یکبار محکوم به اعدام شده باشد و دم دار برگشته باشد و دیگر از مرگ هراسی ندارد. لابد.

سوّم،
باید منظم تر باشم. خیلی منظم تر. قرار بود بعد از سفر این اتفاق بیفتد. طبق معمول نشد.

چهارم،
کتابی که شروع کرده ام بی نظیر است. تک تک جملاتش را هایلایت میکنم. درس‌های خوبیست.

پنجم،
کاش می‌توانستم کمک باشم یا چیزی مشابه به آن. به حریم شخصی احترام می‌گذارم و چیزی نمی‌گویم. سعی میکنم حداقل لبخندی به لب بیاورم. کاش بتوانم.


نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

احوالات ( بی عدد)

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ق.ظ
اوّل،
سفر تمام شده. آنقدر کار انجام نداده در شرکت هست که همان یک روز اوّل تمام خوشی سفر را بشورد ببرد پایین. پنجشنبه تا ساعت 8 شب هم میمانیم که کار را تمام کنیم. روز به روز از حماقت محیط های نیمه دولتی بیشتر و بیشتر زده می‌شوم. احساس اتلاف عمر دارم. حس بسیار بدی است. بسیار بد. وقتی شرکت را به مقصد خانه حسن و نیلوفر ترک میکنم یادم می‌آید چندین هفته است که جلسات پنجشنبه را نمی‎روم.... روزمرگی لعنتی.

دوّم،
رفت. مثل باقی دوستان که رفتند. اینقدر خندیدم که قبل از 5 دقیقه خداحافظی از شدت خنده معده درد داشتیم. ولی همان 5 دقیقا کافیست که افسردگی رسوخ کند. در این شوخی ها تعمدی هم داشتم. آدم قبل از رفتن با لب خندان برود بهتر است. فکر میکنم دیگر رفتن دوستانم آنقدر این تن نحیف خداحافظی کرده را نمی رنجاند. مثل آدمی که یکبار محکوم به اعدام شده باشد و دم دار برگشته باشد و دیگر از مرگ هراسی ندارد. لابد.

سوّم،
باید منظم تر باشم. خیلی منظم تر. قرار بود بعد از سفر این اتفاق بیفتد. طبق معمول نشد.

چهارم،
کتابی که شروع کرده ام بی نظیر است. تک تک جملاتش را هایلایت میکنم. درس‌های خوبیست.

پنجم،
کاش می‌توانستم کمک باشم یا چیزی مشابه به آن. به حریم شخصی احترام می‌گذارم و چیزی نمی‌گویم. سعی میکنم حداقل لبخندی به لب بیاورم. کاش بتوانم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی