ببعض ما کسبوا
صحبت از کسانی است که که ببعضی از آنچه کرده اند در بزنگاه اصلاحاً سنگر را خالی کردهاند. اثر وضعی کار اشتباه! ترکهایی که در وقتهای فشار شکاف های عمیق میشوند. یک نگاه به خود میاندازم، شکاف که چه دره دره است این جان.
خواب عجیبی سراغم آمد. خیلی عجیب. اصولاً خواب خاص زیاد نمیبینم. این یکی ولی بی حد عجیب بود. بچه که بودم و شب خواب ناگواری سراغم میآمد مادر قرآنی بالای سر میگذاشت. دیشب به اتفاق آن هم بالای سر بود. « پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود....»
یک حس سنگینی بدی داشتم. اینقدر همه چیز طبیعی بود که فکر میکردم همین بیداری است و خواب رفته است. اینقدر طبیعی که وقتی بیدار شدم با خود گفتم نکند واقعاً اینها حقیقت بوده و من فراموش کردم. خواب دیدم که «قاتلم!» نمیدانم کجا بود و چه شده بود ولی یک حس عذاب وجدان بدی داشتم. آخرش یکهو یادم آمد که وااای به «او» چطور بگویم اینها را... که بیداری مرا نجات داد.
ازبن ببعض ماکسبوا زیاد در گذشته دارم. زیاد. بعلاوه عمری شرابخواری بی حساب بعلاوه یک ایمان 4 درصدی.... شاید دیشب یک رویارویی دیگر بود با خود واقعی ام. با آنچه که هستم. مثل آن خواب 10 سال پیش. یا آنچه در کودکی دیدم. عموماً این خوابها اینطور بود که آخر یکجورهایی زیر سبیلی همه چیز رد میشد و میرفت. اینبار ولی خبری ازین نجات ها نبود. اینجا بیداری به نجاتم آمد فقط......
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن /سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
کاش آن چتر عفوا انهم انتهایی مرا را هم ازین توفان نجات دهد .اگر ندهد به استناد همان حرفهای بحثهای دیشب مثل سیل آدم را با خودش میبرد... میبرد به دور دستها..