منقوص

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۳۹ ب.ظ

اولین

نغمه جان،
خواهرزاده عزیزم،
سلام


امروز 28 دیماه است. روزهایی که تو هنوز پا به حیات نگذاشتی‌ای... هنوز در گرم‌ترین و امن‌ترین و پرمهر‌ترین نقطه کائنات  در خود پیچیده ای. هنوز چشمت به جهانی دیگر باز نشده است. روایت است که 10 روز یا کمتر یا بیشتر می‌آیی. اولین بار قبل از آمدنت مهسا شروع کردم به نامه نوشتن. نامه نوشتن به مهسا بیشتر از انکه نامه نوشتن به او باشد نامه نوشتن به دهه پنجم زندگی‌ام بود.

اکنون برای تو می‌نویسم...
برای تو که چشم به راه آمدنت هستیم و این نامه‌ها را روزگاری به شرط انکه حیاتی باشد و زنده باشیم به دست خواهم داد به عنوان هدیه 22 سالگی که به طور میانگین به نظرم بهترین سال زندگی است. از حیث انرژی تلاش و حس زنده بودن.

روزگاری که برای مهسا می‌نوشتم تصورم از دهه 5 ام زندگی چیزی دیگر بود و در همین دوسال با شتاب بسیار زیاد اتفاق‌های ریز و درشت افتاد. شاید اگر روزگاری بخواهم دست در تغییر سالهای عمرم بزنم. تلخی‌های این دوسال را حذف میکردم که مابقی را میناکاری کرده لب تاقچه زندگی می‌گذاشتم.

دهه سوم زندگی به گمانم یکی از سرنوشت سازترین دهه‌های عمر آدمی است. انگار جهت آینده زندگی را همین سالهای داری تعیین می‌کنی. دوستانت را بشناس. هدف‌‎هایت را بشناس و ارزیابی کن. به سوی هدف هایت آهسته و پیوسته گام بردار و بدان این سالهای که اینجا هستیم تمام  شدنی است به سرعتی بسیار بیشتر از آنچه تا کنون بوده است. این حرف اگرچه برایت کلیشه به نظر خواهد رسید ولی حرف حق است. 

دارم به این فکر میکنم که اگر من روزی رفتم و پا به حیات دیگری گذاشتم.آیا کسی منتظر من هست؟ آیا کسی برایم نامه می‌نویسد؟ آیا پا گذاشتنم به آن حیات لبخند به لب کسی می‌آورد یا نه، خشم است و غضب و روی ناپاک!


ایام زندگی به کام
م.م

پ ن: نگاهی میکنم به نوشته‌های پیشینم. با شتاب قابل قبولی کم شده اند. علتش را روزگاری از من بپرس و من به شرح برایت خواهم گفت.


نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

اولین

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۳۹ ب.ظ
نغمه جان،
خواهرزاده عزیزم،
سلام


امروز 28 دیماه است. روزهایی که تو هنوز پا به حیات نگذاشتی‌ای... هنوز در گرم‌ترین و امن‌ترین و پرمهر‌ترین نقطه کائنات  در خود پیچیده ای. هنوز چشمت به جهانی دیگر باز نشده است. روایت است که 10 روز یا کمتر یا بیشتر می‌آیی. اولین بار قبل از آمدنت مهسا شروع کردم به نامه نوشتن. نامه نوشتن به مهسا بیشتر از انکه نامه نوشتن به او باشد نامه نوشتن به دهه پنجم زندگی‌ام بود.

اکنون برای تو می‌نویسم...
برای تو که چشم به راه آمدنت هستیم و این نامه‌ها را روزگاری به شرط انکه حیاتی باشد و زنده باشیم به دست خواهم داد به عنوان هدیه 22 سالگی که به طور میانگین به نظرم بهترین سال زندگی است. از حیث انرژی تلاش و حس زنده بودن.

روزگاری که برای مهسا می‌نوشتم تصورم از دهه 5 ام زندگی چیزی دیگر بود و در همین دوسال با شتاب بسیار زیاد اتفاق‌های ریز و درشت افتاد. شاید اگر روزگاری بخواهم دست در تغییر سالهای عمرم بزنم. تلخی‌های این دوسال را حذف میکردم که مابقی را میناکاری کرده لب تاقچه زندگی می‌گذاشتم.

دهه سوم زندگی به گمانم یکی از سرنوشت سازترین دهه‌های عمر آدمی است. انگار جهت آینده زندگی را همین سالهای داری تعیین می‌کنی. دوستانت را بشناس. هدف‌‎هایت را بشناس و ارزیابی کن. به سوی هدف هایت آهسته و پیوسته گام بردار و بدان این سالهای که اینجا هستیم تمام  شدنی است به سرعتی بسیار بیشتر از آنچه تا کنون بوده است. این حرف اگرچه برایت کلیشه به نظر خواهد رسید ولی حرف حق است. 

دارم به این فکر میکنم که اگر من روزی رفتم و پا به حیات دیگری گذاشتم.آیا کسی منتظر من هست؟ آیا کسی برایم نامه می‌نویسد؟ آیا پا گذاشتنم به آن حیات لبخند به لب کسی می‌آورد یا نه، خشم است و غضب و روی ناپاک!


ایام زندگی به کام
م.م

پ ن: نگاهی میکنم به نوشته‌های پیشینم. با شتاب قابل قبولی کم شده اند. علتش را روزگاری از من بپرس و من به شرح برایت خواهم گفت.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی